رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

بازیگوشی

روز یکشنبه بابایی و من رها خانم گلمون رو بردیم مرکز بهداشت,مثل همیشه خانم شاهنظری با خوشرویی باهات حرف میزد /قد و وزنت عالی بود/ازم پرسید چی غیر از شیر میخوری و...؟ رها جون چند روزه که دستت رو به جایی میگیری و وایمیسی وکلی ذوق میکنی/عزیز دلم الان سر کارم ودلم برات تنگ شده/تقریبایاد گرفتی از تخت بیای پایین/ساعت وتلویزیون و پاینه و تلفن و اسم 5-6 تا از عروسکات روهم میشناسی ووقتی مامان میگه کو دنبالشون میگردی/عاشق کتابی وقفسه کتاب بابایی از دستت در امان نیست...خلاصه این روزا فکر کنم به اوج شیطنت وبازیگوشی رسیدی/ راستی مادر جون از مشهد برای رهایی تاپ وشلوارک + یه کلاه قرمز خوشگل اورده.. قربون رهایی برم که اینقدر ماهه/بلا وبازیگوش   ...
29 خرداد 1392

موقشنگ

عسل مامان با اون موهای خوشگلت... الان که توی ادارم دلم برات ضعف رفته ودوست دارم همین الان چند تابوس محکمت بکنم! عموجونت دیروز از قشم اومد وبرای رها خانم 2 تا عروسک آورده:اسب آبی ومیمون دیشب دختر دایی بابا(وحیده)بازم کلی باهات بازی کردو بغلت گرفته بود/زندایی سیما هم واسه موهات که دورنگی بسته بودم ذوق کرده بود/ چند روزیه بد غذا میخوری ومامان نگرانت شده/مامانجون میگه باز میخوای دندون دربیاری/بعد از تعطیلات سیزده بدر میبریمت پیش خانم دکتر تا باهاش مشورت کنیم/   ...
29 خرداد 1392

دیدار با عالی قاپو و....

برای اولین بار رهاجون رو بردیم میدون نقش جهان وعالی قاپو و مسجد امام ... هوای خوب وخنک دم دمای غروب و اصفهانم باشی دیگه حرف نداره... با دایی جون مجید همراه با نوید عزیز رها توفکره که چطور از اپن بیاد پایین وبره سراغ کابینتها ببینم ای تو چه خبره؟ دیدید بلاخره موفق شدم؟   ...
29 خرداد 1392

بدون عنوان

خداروشکر دونه های قرمز رنگ(سرخجه)خوب شدن/اما..... امیدوارم الان که میخونی تو هر سنی که هستی سالم وسرحال وپرانرژی باشی/عزیزم خوب غذا نمیخوری ومامان و حرص میدی/البته اصلا به زور متوسل نمیشم اما عذاب وجدان میگیرم ونگرانم که گشنه ات باشه! راستی رها خانم گوشواره ات هم یه دونه اش گم شده  یه ماهه کوچولو بود که گیره اش پیدا نشد.فدای سرت قربونت برم من. موهای خوشگلت هم بلند شده وباید بریم آرایشگاه /اما عکاسی رو بابا ابی هنوز موافقت نکرده ومیگه زوده!
28 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام رهاگلی ما سرخجه گرفته/از پریشب یه دونه های قرمزی زیر پوست لطیفت پیدا شد/مادر جون میگفتن گرمیه /دیروز که بردیمت بابابایی پیش خانم دکتر گفت شبه سرخجه است/اکثر علائمش مثل سرخجه است با یه فرقای جزیی... پس بگو اینهمه بیقراری و بی اشتهایی و....من همه رو گذاشته بودم پای دندونات.. خانم دکتر گفت از امروز عصر رو به بهبودیه/عزیز دل مامانی انشالا وقتی از سرکار برگشتم خوب خوب شده باشی./  راستی قربونت برم از دیروز موفق شدی چند ثانیه هم روی پاهات بدون اینکه دستت رو به جایی بگیری وایمیسی وخودت هم ذوق زده میشی...  
22 خرداد 1392

تاتا/تاتا

رها گلی خیلی دوست داری راه بیفتی... مدام دستت رو به دیوار,مبل؛میز و...میگیری ومیری جلو/غافل بشم رفتی قفسه کتاب بابارو ریختی به هم/خونه بابا بزرگ که میریم دوتا دستت رو میگیرن وآروم راه میبرن که تمرین کنی/صبح ها که میذاریمت خونه مادرجون زودتر از اینکه باهات خداحافظی کنم بامن بای بای میکنی/الهی فدات بشم که اینهمه میفهمی/روز سه شنبه که رفتیم اصفهان بابا ابی نیومد.ومن ورهای عزیزم با تاکسی رفتیم دیگه نزدیکیهای صفه داشتی غر وغر و ورجه وورجه و...خلاصه  خسته شده بودی که وقتی پیاده شدیم دایی جون مجید ووحید وراضی اومده بودن استقبالت و تو وقتی اونارو دیدی ........دست میزدی /ذوق میکردی و کلی خوشحال شدی و اونا هم دیگه ...منم که طبق معمول از وقتی ما...
18 خرداد 1392

نمکدون من

سلام/ رها خانم گل این روزها درگیر دندوناشه/خیلی اذیت میشی عزیز دلم وضمنا خواب وخوراکت خیلی کم شده/این ژله های مسکن هم که خانم دکتر داد چندان موثر نیست/ این هفته که رفتیم اصفهان مامانجون گفتن خیلی لاغر شدی!و برات قلم و...پختند اما نمیخوردی/ از اصفهان که رسیدیم خونه بابا مارو گذاشت ورفت مرغداری/منم سرگرم آشپزی شدم وحین کارم برات شعر میخوندم و میدیدمت اما از بالای اپن فقط صورتت رو میدیدم/وقتی اومدم بهت آب بدم ........... صحنه ای که میدیدم رو باور نمی کردم : جعبه شیرینی نون برنجی که دورش نوار بسته شده بود رو باز کرده بودی وتقریباتمومش رو خرد کرده و پخش اتاق و.....وقتی منو دیدی دست میزدی که تشویقت کنم! نمیدونستم چیکار کنم؟اجلوی  ...
12 خرداد 1392

بدون عنوان

رهای نازنین من چند شبی بود که نمیتونستی خوب بخوابی/همه چیزایی که به نظرم میرسید رو بررسی کردم اما به نتیجه نرسیدم!هر نیم ساعت بیدار میشدی وغر میزدی! پریروز با بابا ابی بردیمت پیش خانم دکتر وبعد از کلی سوال جواب خانم دکترنتیجه گرفت که از بس توی روز راه میری شب پاهات درد میگیره واز ضعف پا خوابت مختل میشه... عزیز دلم شبش با بابا ابی پاهات رو ماساژ دادیم ودیدیم بلههههههههههه با ماساژ راحت خوابیدی/حالا یکمی از روز رو به توصیه دکتر میذارمت توی کالسکه وکنار مامان که آشپزی میکنه وظرف میشوره سرکار علیه هم بازی وتماشا میکنی و....که کمتر راه بری! البته اینم بگم شیطون خانم از کالسکه هم اومدی بیرون/وبابایی مجبور شد راهت رو ببنده قربونت برم که ا...
1 خرداد 1392
1